دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

اتوبوس سواری دانیال

  دیروز تصمیم گرفتم بعد از اداره برم جمهوری تا برای دانیال یکی دو دست لباس پاییزه بخرم. آخه صبحها هوا سرده و دانیال اکثر لباسهاش خنکه. با خاله مهدیه تو سراه جمهوری قرار گذاشتم و بابا محسن ظهر من و دانیال رو رسوند تا ایستگاه اتوبوسهای جمهوری و رفت. دانیال مدتها بود که دوست داشت اتوبوس سواری کنه و با دیدن اتوبوس حسابی ذوق می کرد. این دومین باری بود که با دانیال سوار اتوبوس شدیم. بار اول حسابی اذیتم کرد. ولی دیروز وقتی نشست توی اتوبوس و اتوبوس حرکت کرد دانیال ذوق کرده بود و مدام به من می گفت خوبه مامانی خوبه (منظورش این بود که داره بهش خوش میگذره) بعد از یکی دو ایستگاه یک خانم با یه پسر بچه هم سن دانیال به اسم کوشا سوار اتوبو...
27 شهريور 1391

عکسهای تعطیلات 91 فیروزکوه (بهان)

عکسهایی که تو دهات (روستای بهان) انداختیم باغ عموی بابایی بقیه عکسها در ادامه مطلب   دانیال کنار لونه مرغ و خروس ها دستهای خر طفلکی رو بسته بودن تا جای دوری نره دلم خیلی براش سوخت دانیال آخر سوار خر شد ولی فقط برای یک لحظه دانیال در حال  بازی با بیل تو حیاط خونه عمو اینجا مزار (قبرستان) روستاست   اینجا دانیال و بابا محسن روی پلی که روی رودخانهاست و اهالی روستا بهش میگن هرازه لب ایستادن اینجا سرچشمه روستاست که آبش بسیار  زلال و پاکه   ...
27 شهريور 1391

عکسهای تعطیلات 91 چالوس

تو چالوس زیاد نبودیم زیاد هم عکس ننداختیم شب رفتیم لب دریا و چون بچه ها از جمله دانیال و هستی اذیت می کردن نشد عکس بگیریم این چند تا عکس رو تو خونه خاله بابا محسن انداختیم   دانیال و فاطمه (دخترخاله بابامحسن) بقیه عکسها در ادامه مطلب   فاطمه و مادرجون (مادربزرگ بابامحسن) و دانیال دانیال و فاطمه و هستی ای جونم با اون خنده های قشنگتون     ...
27 شهريور 1391

عکسهای تعطیلات 91 مشهد

بالاخره طلسم شکست و کابل دوربین به دستم رسید و من امروز وقت کردم یکسری از عکسهای تعطیلات رو تو ویلاگ دانیال بزارم  امیرحسین دانیال و غزل بقیه عسکها در ادامه مطلب   امیرحسین و دانیال  غزل و دانیال تو پارک جلوی خونه خاله دختر خاله ساناز و امیرحسین دانیال و امیرحسین امیرحسین در حال خوردن دست   قربون خنده هات بشم خاله جون امیرحسین خسته شده رو زمین  ولو شده   غزل و عمو علی و دانیال طفلک عمو داره کمرش میشکنه از بس سواری داد به این بچه ها   ...
27 شهريور 1391

اومدن خاله جمیله

امروز خاله جمیله و همسرش عموعلی همراه غزل و امیرحسین میرسن تهران. امیدوارم بتونیم زحماتی رو که در تعطیلاتمون بهشون دادیم جبران کنیم. دانیال به غزل میگه غلل بقیه کلمات رو تقریباً می تونه بگه دست و پا شکسته (عبق=عقب) سرم خیلی شلوغه  
21 شهريور 1391

ادامه تعطیلات تابستانی 91

روز چهارشنبه یکم شهریور عصر بابا محسن با ماشین اومد مشهد و به ما ملحق شد. دانیال از خوشحالی دیدن بابایی تو پست خودش نمی گنجید. من هم دلم خیلی تنگ شده بود. چند رو مشهد بودیم. یک شب دانیال رو خوابوندم و تا صبح با بابا محسن موندیم تو حرم که جای همه دوستان خالی. دانیال تو اون چند روز حسابی با غزل کلنجار رفت و تکالیف زبان غزل رو خط خطی کرد و ... خاله جمیله واسه دانیال یه کیف خوشگل خرید که شکل یه طوطیه. روز دوشنبه 6 شهریور صبح زود از مشهد راه افتادیم به سمت چالوس. دانیال کمی آبریزش بینی پیدا کرده بود. تقریباً تمام راه رو هم خوابیده بود. گاهی اوقات به زودبیدارش می کردیم که یه چیزی بخوره یا هوا بخوره. ساعت 11 شب رسیدیم چالوس. خاله بابا محس...
18 شهريور 1391
1