اتوبوس سواری دانیال
دیروز تصمیم گرفتم بعد از اداره برم جمهوری تا برای دانیال یکی دو دست لباس پاییزه بخرم. آخه صبحها هوا سرده و دانیال اکثر لباسهاش خنکه. با خاله مهدیه تو سراه جمهوری قرار گذاشتم و بابا محسن ظهر من و دانیال رو رسوند تا ایستگاه اتوبوسهای جمهوری و رفت. دانیال مدتها بود که دوست داشت اتوبوس سواری کنه و با دیدن اتوبوس حسابی ذوق می کرد. این دومین باری بود که با دانیال سوار اتوبوس شدیم. بار اول حسابی اذیتم کرد. ولی دیروز وقتی نشست توی اتوبوس و اتوبوس حرکت کرد دانیال ذوق کرده بود و مدام به من می گفت خوبه مامانی خوبه (منظورش این بود که داره بهش خوش میگذره) بعد از یکی دو ایستگاه یک خانم با یه پسر بچه هم سن دانیال به اسم کوشا سوار اتوبو...